علی و امیدعلی و امید، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

علی و امید کوچولوهای88

منتظر اتفاق خوب

نمیدونم چی بگم !!!!!!!!!!!

سلاااااام بهترین بهونه های زندگی .....  خوبید پسرای گلم ؟؟؟؟ سرم خیلی درد میکنه .....نمیدونم برای چی ..... ولی با این حال گفتم خیلی وقته براتون ننوشتم یکم از کاراتون بگم بعدش برم بخوابم ..... قبل از هرچی بازم میگم که ما عاشقتونیم و خیللللللی دوووووووستون داریم یه چند وقتیه که امید آقا .... خیلی قلدر شدین و همیشه گریه داداشت رو در میاری ..... علی جون شما هم که اصلا به خودت زحمت نمیدی که بلکم حریف داداشت بشی و همیشه صدای گریت میاد ... جدیدا صخره نوردی میکنید و از هرجایی که بتونید میرید بالا ....یک سری از عکساشو میزارم ادامه مطلب .... چند روزیه که هوا خوب شده و ما یه روز در میون با هم میریم پارک ..... شما از همون اول که ...
24 فروردين 1390

سیزده بدر...

  یه سلاااام سیزده بدری به عزیزای خودم.... عیدم تموم شد و خاطره هاش موند.....عید بدی نبود ولی خیلی هم تعریفی نبود ...... با شیطنت شما که هیچ جایی بیشتر از یک ربع یا نهایت نیم ساعت نمیتونستیم بمونیم ..... همون یک ربع رو هم همش دنبال شما میدوییدیم مبادا خراب کاری کنید .... امان از وقتی که در بین فضولیها یا بهتر بگم کنجکاوی ها چشمتون به جارو برقی میفتاد کاری نداشتین که کجایین .... تا نمیاوردینش وسط خونه  باهاش ور نمیرفتین اروم نمیشدین!!!!!!!!!! حالا از این بگذریم که جاروی خودمون همیشه وسط خونست !!!!!!  چند تا عکس از علاقه شدید شما به جارو برقی در ادامه مطلب...... امروز رفتیم تا پارک نزدیک خونمون تا شما سیزده تونو...
13 فروردين 1390

لپ کشانی

عزیزای من خیلی دوستون دااااااااااااااااااااارم ...... روز به روز ماه تر و با مزه تر میشین چند شب قبل نشسته بودین .....علی جان داشتی لپ داداشت رو میکشی خیلی با نمک بود ما هم که ندید پدید بدو بدو عکس انداختیم ..... بقیش هم در ادامه مطلب.....   ...
22 اسفند 1389

دستکش!!!!

بهترین بهونه های زندگی ما ...خوبید؟؟؟خوشید؟؟ امروز ۱۳ماه و نیمه شدید ... مبااااارکه اومدم ماجرای دستکش رو براتون تعریف کنم ......دیشب رفتین سر کشوتونو دستکشتون رو در اوردید ....اومدم دستتون کردم انقدر خوشحال شدید که حد و حساب نداشت ....ذوق کرده بودید از این ور می دوییدید اونور و از اونور به اینور .... کلی خندیدم بهتون .....هی دست میزدید و ذوق میکردید ....          ...
21 اسفند 1389

شیرین زبونی

اومدم از شیرین زبونیهاتون بگم ....انقدر بامزه صحبت میکنید که قابل وصف نیست ..... فقط خودتون میتونید به اون قشنگی حرف بزنید ......من و بابایی که خیلی با این حرف زدنتون کیف میکنیم.... کلمات مشترک:بَ بَ،هَم=به به (خوردن) ؛بَـده=بده ؛دَدَ=ددر ؛آپ=آب علی :باپا=بابا                                                   امید:بـــــــابـــــــــــا=بابا دادا=داداش  ...
18 اسفند 1389

شیطنت های علی و امید

این کشو رو روزی هزار بار من میچینم و جمع میکنم و شما در عرض یک ثانیه همه رو می ریزید بیرون.....                                  از هفت ماهگی هم در ادامه مطلب اینجا ببینید......   هفت ماهگی علی و امید بلاخره طلسم مسافرت نرفتنمون شکست و همگی با هم رفتیم شمااااااااااااااااااااال  اینم دایی کوچولوی علی و امید (دایی ابوالفضل)که علی رو بغل کرده اینم چهار دست و پا رفتن بینگولیا   علی خوشملی امید ناقلا... اینم ...
9 اسفند 1389

اولین برف

امسال برای اولین بار برفو دیدید...    برای همین یه شب رفتیم پارک تا شما با برف عکس بندازید.......  بقیه عکس ها رو در ادامه مطلب می تونید ببینید..... علی امید   ...
9 اسفند 1389

آتلیه

اینم عکسای آتلیه که مال شش ماهگی کوچول موچولوهاس...... تو این عکسها هم شش ماهتون بود..... بقیه عکسها در ادامه مطلب....   امید علی     ...
9 اسفند 1389

جشن تولدددد

سلام به گلهای تازه شکفته خودم.........             یک سال گذشت،نمیدونم زود گذشت یا دیر ..........ولی خوش گذشت .......با دوتا هدیه ای که خدا به ما داد زندگیمون قشنگ تر شد..........    و اما یک سال برای من در حسرت خیلی چیزها گذشت،مثله: یک خواب ناز و راحت ...........یک گردش بدون دلهره .......یک ساعت تنهایی ..........یک غذا خوردن با آرامش .............و ...... امابا شما بودن بهتر از همه اینهابود...........   ما امسال مجبور شدیم برای شما دوتا تولد بگیریم .....یکی سه شنبه که خاله ها و دوستای مامان و خودمون بودیم و یکی هم پنج شنبه که...
3 اسفند 1389